شکارچی پرنده،سگ جدیدی خریده بود.سگش ویژگی منحصربه فردی داشت.این سگ میتوانست روی آب راه برود.شکارچی وقتی این رادید نمیتوانست باورکند ومشتاق بود آنرابه دوستش نشان دهد.بنابراین روزی دوستش را به شکارچی مرغابی کناربرکه ای دعوت کرد.او ودوستش شکارراشروع کردند وچند مرغابی هم شکارکردند.بعد به سگش دستورداد مرغابی های شکارشده را جمع کند.درتمام مدت شکار سگ روی آب میدوید وراه می رفت ومرغابی هاروجمع می کرد.صاحب سگ انتظارداشت دوستش درباره این سگ شگفت انگیزنظری بدهدیا اظهارتعجب کند اما دوستش چیزی نگفت.درراه برگشت او ازدوستش پرسید آیا متوجه چیز عجیبی درسگ من نشدی؟دوستش پاسخ داد:(اره.درواقع متوجه چیزغیرمعمولی شدم.اینکه سگ تو نمیتواند شناکند)

.

.

.

شرح حکایت:

بعضی ازافراد همیشه به ابعاد ونکات منفی توجه دارند.روی وجوه منفی تیم های کاری متمرکزنشوید.باتوجه به جنبه های مثبت ونقاط قوت،درکارکنان وتیم های کاری ایجاد انگیزه کنید


برچسب‌ها:

تاريخ : 22 / 9 / 1394برچسب:داستان اموزنده,موفقیت,مدیریت,پندهایی برای مدیران,ویژگی مدیران,, | 20:59 | نویسنده : elina |

روی نیمکتی درپارک نشسته بود وسرش راپایین انداخته بود وبا دستانش گرفته بود وبه این فکر میکرد که آیامی تواند شرکتش راازورشکستگی نجات دهد یانه؟بدهی شرکت خیلی زیاد شده بود وراهی برای بیرون آمدن ازاین وضعیت نداشت.طلبکارهادائما پیگیرطلب خود بودند.فروشندگان مواداولیه هم تقاضای پرداخت براساس قرارداد های بسته شده راداشتند.

ناگهان پیرمردی کناراوروی نیمکت نشست وگفت:به نظر میاد خیلی ناراحتی.

بعدازشنیدن حرف های مدیر،پیرمرد گفت:من میتوانم کمکت کنم.

نام مدیرراپرسید ویک چک برای اونوشت وداد به دستش وگفت:این پول رابگیر.یکسال بعدهمین موقع بیااینجاواونموقع میتوانی پولی راکه بهت قرض دادم رابرگردانی.

بعدهم ازانجادورشد.مدیرشرکت درحال ورشکستگی یک چک500000دلاری دردستش دید که امضا جان.دی.راکفلر داشت(یکی ازثروتمندترین مردان روی زمین)باخودفکرکرد حالا میتوانم تمام مشکلات مالی شرکت رادرعرض چندثانیه برطرف کنم ولی تصمیم گرفت فعلا چک رانقد نکند وآنرا جای امنی نگه دارد.همین که میدانست این چک رادارد اشتیاق وتوان تازه ای برای نجات شرکت پیداکرد.توانست ازطلبکاران برای پرداخت بدهی هایش فرصت بگیرد.چندقرارداد جدید بست وچندسفارش فروش بزرگ دریافت کرد.درعرض چندماه توانست تمام بدهی هاراتسویه کند وشرکت رابه سودآوری دوباره رساند.

دقیقا یکسال بعد ازآن اتفاق باهمان چک نقدنشده به پارک رفت وروی همان نیمکت نشست.راکفلرآمد اما قبل ازاینکه بخواهد چک رابه اوبازگرداند وداستان موفقیتش رابرای اوتعریف کند پرستاری امد راکفلرراگرفت وفریاد زد:(گرفتمش!)بعد به مدیرنگاه کردوگفت امیدوارم شمارااذیت نکرده باشد.این پیرمرد هرروز ازآسایشگاه فرارمیکند وبه همه میگوید که راکفلراست.

مدیر فهمید این پول نبود که شرایط اورا تغییرداد بلکه اعتماد به نفس به وجود آمده دراو بود که قدرت لازم برای نجات شرکت رابه اوداده بود


برچسب‌ها:

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مهندس احمدی